جان بخش، برای مثال بیا ساقی آن می که جان پرور است / به من ده که چون جان مرا درخور است (نظامی۵ - ۹۴۶)، شکر ریخت مطرب به رامشگری / کمر بست ساقی به جان پروری (نظامی۵ - ۸۶۶)
جان بخش، برای مِثال بیا ساقی آن می که جان پرور است / به من ده که چون جان مرا درخور است (نظامی۵ - ۹۴۶)، شکر ریخت مطرب به رامشگری / کمر بست ساقی به جان پروری (نظامی۵ - ۸۶۶)
بهادر. غضبناک و جنگجو. (ناظم الاطباء). جنگاور. جنگجو. رزم آور: و دیگر از ایران زمین هرچه هست که آن شهرها را تو داری به دست بپردازی و خود به توران شوی ز جنگ و ز کین آوران بغنوی. فردوسی. ستاره شناسان و دین آوران سواران جنگی و کین آوران. فردوسی. به چین و به ماچین نمانم سوار نه کین آوری از در کارزار. فردوسی. نه شمشیر کین آوران کند بود که کین آوری زاختر تند بود. سعدی. رجوع به مدخل بعد شود، انتقامجو: به سلم و به تور آگهی تاختند که کین آوران جنگ برساختند. فردوسی. رجوع به مادۀ بعد شود
بهادر. غضبناک و جنگجو. (ناظم الاطباء). جنگاور. جنگجو. رزم آور: و دیگر از ایران زمین هرچه هست که آن شهرها را تو داری به دست بپردازی و خود به توران شوی ز جنگ و ز کین آوران بغنوی. فردوسی. ستاره شناسان و دین آوران سواران جنگی و کین آوران. فردوسی. به چین و به ماچین نمانم سوار نه کین آوری از در کارزار. فردوسی. نه شمشیر کین آوران کند بود که کین آوری زَاختر تند بود. سعدی. رجوع به مدخل بعد شود، انتقامجو: به سلم و به تور آگهی تاختند که کین آوران جنگ برساختند. فردوسی. رجوع به مادۀ بعد شود
خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد. سعدی (گلستان). ندارند تن پروران آگهی که پرمعده باشد زحکمت تهی. سعدی (بوستان). خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان)
خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد. سعدی (گلستان). ندارند تن پروران آگهی که پرمعده باشد زحکمت تهی. سعدی (بوستان). خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان)
عمل دین پرور. پرورش دادن دین. عمل کردن به دین: نکردی خدای جهان را سپاس نبودی بدین پروری رهشناس. دقیقی. ترا کآمدستی به پیغمبری پذیرفتم از راه دین پروری. نظامی. چو آمد گه دعوی و داوری بدانش نمایی و دین پروری. نظامی. نگفت از سر داد و دین پروری سخن چون بیابانیان سرسری. نظامی. جفا نه شیوۀ دین پروری بود حاشا همه کرامت و لطف است شرع یزدانی. حافظ. و رجوع به دین پرور شود
عمل دین پرور. پرورش دادن دین. عمل کردن به دین: نکردی خدای جهان را سپاس نبودی بدین پروری رهشناس. دقیقی. ترا کآمدستی به پیغمبری پذیرفتم از راه دین پروری. نظامی. چو آمد گه دعوی و داوری بدانش نمایی و دین پروری. نظامی. نگفت از سر داد و دین پروری سخن چون بیابانیان سرسری. نظامی. جفا نه شیوۀ دین پروری بود حاشا همه کرامت و لطف است شرع یزدانی. حافظ. و رجوع به دین پرور شود
رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد: بخاییدش از کینه دندان به زهر که دون پرور است این فرومایه دهر. سعدی (بوستان). زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور. قاآنی. - امثال: دنیا دون پرور است. (امثال و حکم دهخدا). - روزگار یا گردون یا دهر دون پرور، روزگار سفله پرور: من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم. حافظ. سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش مذاق حرص و آز ایدون بشو از تلخ و از شورش. حافظ. ز دست ف تنه این اختران بی معنی ز دام عشوۀ این روزگار دون پرور. ؟
رذل پرور. که به پرورش دونان بپردازد: بخاییدش از کینه دندان به زهر که دون پرور است این فرومایه دهر. سعدی (بوستان). زمانه نیست مگر رذل جوی و رذل پرست ستاره نیست مگر دون نواز و دون پرور. قاآنی. - امثال: دنیا دون پرور است. (امثال و حکم دهخدا). - روزگار یا گردون یا دهر دون پرور، روزگار سفله پرور: من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم. حافظ. سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش مذاق حرص و آز ایدون بشو از تلخ و از شورش. حافظ. ز دست ف تنه این اختران بی معنی ز دام عشوۀ این روزگار دون پرور. ؟
سخندان: تا سخن پرور بوی از صاحب رازی بهی چون سخاگستر بوی از حاتم طایی بری. سوزنی. کریم دین که مکرم شد از تو دین کریم حکیم طبع و سخن پرور و کریم و حلیم. سوزنی. کشنده دمش طوطیان را بدام سخن پروری طوطیانوش نام. نظامی. بلبل عرشند سخن پروران باز چه مانند به آن دیگران. نظامی. دورویه ستادند بر در سپاه سخن پرور آمد در ایوان شاه. سعدی. پس در این معنی ضرورت صاحب صوت و سماع از برای شعرمحتاج سخن پرور بود. امیرخسرو دهلوی
سخندان: تا سخن پرور بوی از صاحب رازی بهی چون سخاگستر بوی از حاتم طایی بری. سوزنی. کریم دین که مکرم شد از تو دین کریم حکیم طبع و سخن پرور و کریم و حلیم. سوزنی. کشنده دمش طوطیان را بدام سخن پروری طوطیانوش نام. نظامی. بلبل عرشند سخن پروران باز چه مانند به آن دیگران. نظامی. دورویه ستادند بر در سپاه سخن پرور آمد در ایوان شاه. سعدی. پس در این معنی ضرورت صاحب صوت و سماع از برای شعرمحتاج سخن پرور بود. امیرخسرو دهلوی
آنکه کینۀ دیگری در دل گیرد تا در فرصتی مناسب ابراز کند و انتقام گیرد: آن کینه پروری که ز بغض تو دم زند وآن خون گرفته ای که به کینت کشد رقم. محمد عرفی (از آنندراج)
آنکه کینۀ دیگری در دل گیرد تا در فرصتی مناسب ابراز کند و انتقام گیرد: آن کینه پروری که ز بغض تو دم زند وآن خون گرفته ای که به کینت کشد رقم. محمد عرفی (از آنندراج)
کنایه از متشرع. (آنندراج). صفت کسی که به پرورش دین همت گمارد. ترویج کننده دین: قوام دین پیغمبرملک محمود دین پرور ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی. ملک بوسعید آفتاب سعادت جهاندار و دین پرور و دادگستر. فرخی. خدای حکم چنان کرده بود کان بت را ز جای برکند آن شهریار دین پرور. فرخی. کجا معاویه و کو یزید و کو هشام کجاست عمر عبدالعزیز دین پرور. ناصرخسرو. پادشاه میمون عالم عادل دادگستر دین پرور. (سندبادنامه ص 342). گروهی بر آن کوه دین پروران مسلمان فارع زپیغمبران. نظامی. بصدقی که روید ز دین پروران به وحیی که آید به پیغمبران. نظامی. تو دین پروری خصم کین پرور است. فرشته دگر اهرمن دیگر است. نظامی. بدامن پاکی دین پرورانت بصاحب سری پیغمبرانت. نظامی. چنین پادشاهان که دین پرورند ببازوی دین گوی دولت برند. سعدی. جهانبان و دین پرور و دادگر نیامد چو بوبکر بعد از عمر. سعدی. و دایم موقر... و سرور دین پرور باد. (تاریخ قم ص 4)
کنایه از متشرع. (آنندراج). صفت کسی که به پرورش دین همت گمارد. ترویج کننده دین: قوام دین پیغمبرملک محمود دین پرور ملک فعل و ملک سیرت ملک سهم و ملک سیما. فرخی. ملک بوسعید آفتاب سعادت جهاندار و دین پرور و دادگستر. فرخی. خدای حکم چنان کرده بود کان بت را ز جای برکند آن شهریار دین پرور. فرخی. کجا معاویه و کو یزید و کو هشام کجاست عمر عبدالعزیز دین پرور. ناصرخسرو. پادشاه میمون عالم عادل دادگستر دین پرور. (سندبادنامه ص 342). گروهی بر آن کوه دین پروران مسلمان فارع زپیغمبران. نظامی. بصدقی که روید ز دین پروران به وحیی که آید به پیغمبران. نظامی. تو دین پروری خصم کین پرور است. فرشته دگر اهرمن دیگر است. نظامی. بدامن پاکی دین پرورانت بصاحب سری پیغمبرانت. نظامی. چنین پادشاهان که دین پرورند ببازوی دین گوی دولت برند. سعدی. جهانبان و دین پرور و دادگر نیامد چو بوبکر بعد از عمر. سعدی. و دایم موقر... و سرور دین پرور باد. (تاریخ قم ص 4)
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)